{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
دم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه می شود بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است عقرب عاشق !
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ، چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو !
آقا اجازه… اشک سه حرف نداره اشک خیلی حرف دارد
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند …
مگه اشک چقدر وزن داره…؟ که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم…
و اما تو! ای مادر! ای مادر! هوا همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد و هنگامی تو می خندی صاف تر می شود…
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند…
بــی شــــکـــــ . . . جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق جهـــانی بـــرای تـــــو. . .
سالهاست که مرده ام بی تو نه بوی خاک نجاتم داد، نه شمارش ستاره ها تسکینم… چرا صدایم کردی ؟ چرا ؟
در سلام ، خداحافظ ! چیزی تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید تا بل بازشود این در گم شده بر دیوار…
دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند گریزی نیست اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است باید سر به بیابانها گذاشت!
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی….
شقیقه اش دو شقه میشود بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است عقرب عاشق…..
صـدای پای تو که می روی صـدای پای مــرگ که می آید . . . . دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !
صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم این جهانی که همش مضحکه و تکراره تکه تکه شدن دل چه تماشا داره!!!
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…! “حــــال مـــن خـــــــوب اســت” … خــــــوبِ خــــوب…
دم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه می شود بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است عقرب عاشق !
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ، چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو !
آقا اجازه… اشک سه حرف نداره اشک خیلی حرف دارد
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند …
مگه اشک چقدر وزن داره…؟ که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم…
و اما تو! ای مادر! ای مادر! هوا همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد و هنگامی تو می خندی صاف تر می شود…
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند…
بــی شــــکـــــ . . . جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق جهـــانی بـــرای تـــــو. . .
سالهاست که مرده ام بی تو نه بوی خاک نجاتم داد، نه شمارش ستاره ها تسکینم… چرا صدایم کردی ؟ چرا ؟
در سلام ، خداحافظ ! چیزی تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید تا بل بازشود این در گم شده بر دیوار…
دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند گریزی نیست اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است باید سر به بیابانها گذاشت!
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی….
شقیقه اش دو شقه میشود بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است عقرب عاشق…..
صـدای پای تو که می روی صـدای پای مــرگ که می آید . . . . دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !
صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم این جهانی که همش مضحکه و تکراره تکه تکه شدن دل چه تماشا داره!!!
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…! “حــــال مـــن خـــــــوب اســت” … خــــــوبِ خــــوب…
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}